دلم گرفته از این روزگار دلتنگی
گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی
دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی
شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی
درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی
از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی
دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی
بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی
دلم میخاست بودی وبا یه بوسه امشبا که شب تولدمه بهم تبریک میگفتی ولی
نمیدونم ازکجاشروع کنم قصه تلخ سادگی ما
نمیدونم چراقسمت میکنم روزهای خوب زندگی ما
چراتواول قصه همه دوستم میدارن
وسط قصه میشه سربه سرمن میزارن
تامیخادقصه تموم شه همه تنهام میزارن
میتونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم
میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم
تابایه نیش زبون بترکه خراب بشه
تابیادجمعش کنن حباب دل سراب بشه
میتونم بازی کنم باعشق واحساس کسی
میتونم درست کنم ترس دل ودلواپسی
میتونم دروغ بگم تاخودم شیرین کنم
میتونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم
ولی بااین همه حرفا بازم منم مثل اونادروغگومیشم وهمیشه وردزبونا
یه نفرپیدابشه به من بگه چیکارکنم
باچه تیری اونی که دوستش دارم شکارکنم
من بایدازچی بفهمم چه کسی دوستم داره
توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره ،وجود داره...